با بمبارون هواپیمای بعثی در این سنگر شهید  محسن بیژنی  به شهادت رسید و  بقیه زنده به گور شده بودند  که نجات پیدا کردند
ازراست:1-فرقانی  2 مجید سعیدی  3 طهماسب سعیدی  4  خداپرست  5 مرحوم  جهانگیر علیاری 6  شهید  محسن بیژنی

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
در دوران زندگی و تحصیلی و کاری خودم،سعی می کردم،در یک جا و محل کار نکنم و تجارب گوناگونی کسب کنم.
در دوران دفاع مقدس ،اولین بار به دلیل اینکه شهرضا درس می‌خواندم از همانجا در بسیج ثبت نام کردم و به مدت ۴۰ روز در پادگان امام حسین ع خمینی شهر آموزش دیدم.شهید خراجی مربی تاکتیک و جانباز سلمان سهرابی مربی سلاح و آقای بهرامی فرمانده گروهان.
بعد از اتمام دوره ی آموزشی بلافاصله به جبهه اعزام شدیم،برای اولین بار
 در گردان یا مهدی با بچه های شهرضا و سمیرم بودم، برای دومین بار نیز از شهرضا اعزام شدم،اما این دفعه به گردان یا زهرا  رفتم،
اعزام دفعه ی بعدم از سمیرم بود،مدت کوتاهی در گردان امام حسین علیه السلام بودم،اما به دلایلی( جو سیاسی) در آن گردان نماندم،به گردان امیرالمومنین علیه السلام رفتم،دفعات بعدی از شهرستان لردگان به جبهه اعزام شدم،تنوع طلبی و کسب تجربه در جاهای مختلف را همیشه دوست داشتم.مدت کوتاهی هم در گردان امام سجاد علیه السلام بودم.
اما آشنایی و شناخت و رفاقتی که با شهید قلی فلسفی داشتم، بعد از شهادتش مرا مجذوب دیدبانی کرد.
در پاییز سال ۱۳۶۵ به همراه برادر عزیزم حاج طهماسب سعیدی به واحد دیدبانی آمدم،شرح ماوقع آموزش های دیدبانی،نقشه خوانی،کالک و ثبت تیر،دکل و جهت یابی و کار با قطب نما و....بماند،برای فرصتی دیگر،اگر حالی و عمری بود ان‌شاءالله ذکر خواهم کرد.
آمدن من به دیدبانی همان، و ماندن در آن تا پایان جنگ تحمیلی همان.
نمیدانم،بنده که معمولاً یک جا بند نمیشدم،چگونه،دیدبانی و هم‌رزمان دیدبانی مرا مجذوب کردند،که تا پایان جنگ در دیدبانی ماندم.الان هم در این فضای مجازی و این گروه،احساس همان روزها را دارم.
خاطرات عملیات ها و دکل ها و گردان ها هم ان‌شاءالله در فرصت های دیگر به شرط عمر و توفیق الهی.