شهید اکبر بابادی اردلی
نام پدر: خیبر
تاریخ تولد: 9-7-1342 شمسی
محل تولد: چهارمحال وبختیاری - اردل 
پاسدار 
 متاهل
دیدبان
تاریخ شهادت : 20-10-1365 شمسی
محل شهادت : خرمشهر
آبادان-کربلای4
گلزار شهدا: اردل 
چهارمحال وبختیاری 





















































در فاصله هفتاد کیلومتری جنوب غربی شهرکرد ، شهرستان اردل قرار دارد. این شهرستان، زادگاه شیرمردان و دلیرزنانی بختیاری است که در گذشت روزگاران در مبارزه با ظلم وستم و پاسداری از تمامیت ارضی ایران سلحشورانه به میدان آمده اند، چنانچه در تاریخ دور و نزدیک این مرز وبوم نشانه های متعدد و سرافرازانه ای از همراهی پیروزمندانه آنان در لشگرکشی ها و مرزداری ایران زمین آشکار است.


  مردم غیور بختیاری ساکن در این شهرستان ، عموماً از شاخه هفت لنگ و باب های دینارانی ، دورکی ، بهداروند و بابادی هستند. که عده زیادی از آنان در ادوار گذشته از زندگی عشایری فاصله و در دامنه های خوش آب و هوای این منطقه یکجانشین شده و به کشاورزی ، دامداری و باغبانی و... میپردازند .


سردار شهید اکبر بابادی اردلی(۱) در روز نهم مهرماه سال 1342 در اردل و در خانواده ای مذهبی،  کشاورز و زحمتکش دیده به جهان گشود. پدر شهید از ایل بابادی(عکاشه) و مادرش از ایل سهید(دیناران) می باشند.


   دوره های مختلف تحصیلی دبستان ، راهنمایی و دبیرستان را در حالی که به پدرش در امور زندگی کمک میکرد - و همواره دستانش از فرط کار تاول زده بودند- به پایان رساند . در طول دروان تحصیل به گفته دوستان و کسانیکه او را می شناختند یکی از محجوب ترین، مودب ترین و در عین حال موفق ترین دانش آموزان محسوب می شد.


در سال 1354 در حالی که هنوز در عنفوان نوجوانی بود. با عشق و علاقه وافر در کلاسهای قرائت و آموزش قرآن که توسط هیئت حضرت علی اصغر(ع) اردل ، واقع در مسجد جامع برگزار می شد. شرکت و دوستانش را راغب به شرکت در این جلسات می نمود.


با ورود تعدادی از دانشجویان اهل نجف آباد به اردل ، شهید بابادی و سردارشهید نوروز صالحی (2) به همراه دیگر دوستانی که اغلب خود و پدرانشان از اعضای فعال هیئت های مذهبی بودند. در جلسات سیاسی که به تحلیل اوضاع کشور در خصوص مبارزه با رژیم منحوس ستم شاهی برگزار شده بود، شرکت میکرد .


  در همین سال و در فصل تعطیلات تابستانی بود که با سفری که به همراه یکی از آشنایان با توجه به دغدغه معیشت خانواده و جهت کار به اصفهان داشت از نزدیک با اوضاع آن روزاصفهان که به تاسی از دیگر نقاط کشور تحت تاثیر تظاهرات و اعتصابات و فعالیتهای سیاسی و انقلاب بود، آشنا گردید.


در این سالها شهید بابادی به همراه شهیدصالحی به عنوان اعضاء فعال جلسات سیاسی با دیگر همفکرانشان به صورت مخفیانه به آگاهی بخشی به دانش آموزان و مردم درخصوص روند انقلاب و نیز مبارزه با گروههای انحرافی می پرداختند.


با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه  و با آغاز بکار کردن بسیج اردل ، اکبر به همراه جوانان متدین شهر وظیفه برقراری امنیت ، کنترل اوضاع ، برخورد با چهره های نفاق و دفع افکار انحرافی و جذب نیروهای انقلابی را برعهده گرفتند. ایشان همزمان با توجه به محرومیت منطقه و با استقرار جهادسازندگی در محل بخشداری، چند سالی را نیز درکنار درس و فعالیتهای بسیج ، با نیروهای جهاد و بخشداری اردل در خصوص فعالیتهای فرهنگی  از قبیل پخش فیلم ، برگزاری نمایشگاه و برنامه های تبلیغی و... همکاری نمود.


در مهرماه 1359خاک میهن مورد حمله وحشیانه رژیم بعث عراق قرار گرفت. در اوایل آبان ماه 1360 اکبر به همراه 30 نفر از دانش آموزان همشهری خود به جبهه شوش اعزام شدند. در همان سال پس از بازگشت از جبهه موفق به اخذ دیپلم و پس از آن بطور مستمر و جدی وارد عرصه فعالیتهای شبانه روزی جهادسازندگی و بسیج شد.


اکبر در آستانه مراسم ازدواجی که برایش تدارک دیده بودند.  وقتی توسط دوست دیرینه اش شهید نوروز صالحی در جریان شروع عملیاتی در جبهه ها قرار گرفت به همراه تعدادی دیگر از جوانان شهر به پادگان دوکوهه محل استقرار تیپ کربلا اعزام و در این عملیات ومتعاقباً در عملیات بیت المقدس شرکت نمود. پس از پایان عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر به اردل بازگشت.


با اصرار خانواده با مراسم ساده عروسی موافقت کرد و در مقابل برگزاری عروسی مفصل مقاومت کرد و گفت :" برادران من در جبهه ها زیر آتش بعثی ها شب و روز را نمی شناسند، آن وقت من عروسی مفصل راه بیندازم.آنها(رزمندگان) هم مثل من جوانند و آرزو دارند."  


    بالاخره علاقه وافر اکبر به بسیج و انقلاب موجب گردید که در مهرماه 61 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آید و لباس پاسداری را بر تن کند. ابتداء در سپاه بروجن در بخش کارگزینی مشغول بکار و با پشتکار و احساس وظیفه در مدت کوتاهی مسئول این بخش گردید.


اکبربا حضور در جبهه و با توجه به توانمندیهایی که داشت در تاریخ 1362/8/13 لغایت1363/9/18 در سمت معاون یگان دریایی تیپ قمربی هاشم(ع) (3) مشغول به خدمت بود .


و بعد از آن مدتی نیز مسئولیت موتوری تیپ را بر عهده گرفت...این درحالی بود که مسئولین سپاه استان بدلیل کارآمدی او در جذب نیرو همچنان طالب او برای پشت جبهه بودند...


بخاطر فعالیتهای شبانه روزی ،کفایت وکاردانی و شناختی که مسئولین از او داشتند، سمت بخشداری و شهرداری اردل ، حتی نامزدی و نمایندگی مجلس شورای اسلامی را به او (و شهید نوروز صالحی)پیشنهاد دادند، که هیچکدام را نپذیرفتند. و در جواب گفتند که اینها (پست ومقام) ماندنی نیستند و جبهه و سپاه بیشتر به ما نیاز دارند.


در مقطع کوتاهی به سبب تاملات روحی که بواسطه ی به اسارت درآمدن  نوروز صالحی در کردستان و توسط حزب دمکرات برایش به وجود آمد از سپاه فاصله و در آموزش و پرورش اردل در کسوت معلمی در روستای ده کهنه روگر در جبهه فرهنگ مشغول به امر تعلیم و تربیت گردید. با اینکه اینکار را در راستای جبهه و خدمت در سپاه میدانست . ولی همچنان دل در گرو سپاه و جبهه و جنگ داشت.


  با رجعت دوباره به سپاه - و بر خلاف آنکه میخواست در جبهه حضور پیدا کند- به عنوان فرمانده حوزه بسیج سرخون - مامور به خدمت گردید. او در دوره یکساله ماموریتش در بسیج سرخون با توجه به پراکندگی روستاهای منطقه میانکوه ، علاوه بر جذب جوانان در خصوص برچیدن قانون رعیت و اربابی و بر اساس منطقی که در کلام و بیان داشت مالکین را وادار کرد که خودجوش زمینها را به کشاورزانی که سالیان سال بر روی آن کار میکردند واگذار نمایند. منش و اخلاق و صمیمیتی که در رفتار و کردار و گفتار اکبر بود باعث شد. که در مدت کوتاه مسئولیت او در منطقه میانکوه بیش از 2000 نفر به عضویت بسیج درآیند. روز به روز به تعداد دواطلبین بسیجی وحتی سربازان فراری برای اعزام به جبهه اضافه میگردید.. به خانواده های بی بضاعت به انحاء مختلف کمک رسانی می کرد. مردم و عشایر منطقه تا آن زمان شاهد چنین امنیتی نبودند. در بین اهالی روستاها و عشایر منطقه حضور پیدا میکرد و جهت رفع مشکلات آنان با ادارات زیربط نامه نگاری و خواسته های آنان را پیگیری می نمود. برنامه های فرهنگی و مذهبی مانند برگزاری دعای کمیل ، زیارت عاشورا، تلاوت قرآن ، کلاسهای عقیدتی ، ورزش ، کوهنوردی و... برگزار میکرد. و انجام کلیه امور فوق را وظیفه میدانست.


در آستانه 22 بهمن سال 64 بود که خبر شهادت سردار شهید نوروز صالحی - بخاطر وابستگی های عاطفی و دوستانه ای که بین این دو رفیق شفیق بود- اکبر را منقلب کرد، بعد از خاکسپاری شهید صالحی اکبر سه شبانه روز در اتاقی نشست و در سوگ دوست دوران زندگی اش یکریز گریه کرد. با اصرار پدر شهید صالحی ، اکبر به محل کار خود برگشت...


 پس از پایان ماموریت در میانکوه ، بر خلاف میلش او را در سمت مسئول گزینش سپاه بروجن ، موظف به انجام کار نمودند. هربار که نیروهای رزمنده به جبهه اعزام می شدند به اصرار تقاضای اعزام به جبهه را داشت . فرماندهان نیاز او را به حضورش در خط مقدم ترجیح میدادند. ولی پس از مدتی در مقابل اراده ی حضور او در جبهه که همواره با اصرار و گریه بود عاجز و بالاخره با ماموریت کوتاه مدت او در جبهه موافقت نمودند.جهت خداحافظی به اردل آمد. همه چیز خبر از آغاز عملیاتی دیگر داشت .


در میان خیل بدرقه کنندگان همراه با دیگر بسیجیان غیرتمند شهرستان عازم جبهه جنوب گردید. در مقر لشگر و در هنگام سازماندهی خود را پاسدار معرفی نکرد . او میخواست با بچه ها و ناشناس بماند . در اولین شب حضورش در حالی که همه همراهان خسته و در حال استراحت بودند. اکبر مشتاقانه قامت به مناجات با محبوب خویش بست و به نماز شب ایستاد. حال و هوای مناجات و تضرع خاضعانه خواب از چشمانش ربوده بود . در همین حال شروع به نوشتن وصیت نامه کرد:..." از برادرانم  و خواهرانم همگی حلالیت می طلبم ان شاءالله همه در خط اسلام حرکت کنید و نماز به پای دارید و در راه خدا صبور و ثابت قدم باشید و راه خونین شهداء را ادامه دهید و..."


بعد از نماز صبح و صبحانه ، و استقرار در محل  فرماندهی ، اکبر گفت هر جا که نیاز است مرا بفرستید. راننده آمبولانس ، دیده بان و.. بر اساس نیاز و با توجه به سطح سواد و توانایی و چالاکی او مسئولیت دیده بانی را برعهده اش گذاردند... وآماده شرکت در عملیات گردید.


در محل دیده بانی که دکلی پنجاه متری و مشرف بر خطوط دشمن بود حضور پیدا کرد و با صبر و حوصله و دقت تحرک دشمن را گزارش میکرد. شب سوم دیماه 1365 در اوج سرمای سوزنده جنوب عملیات کربلای 4 با رمز محمد رسول ا... (ص) در غرب اروند آغاز شد... عملیات توسط ستون پنجم لو رفته بود. ادامه عملیات بی فایده بود . فرماندهان دستور توقف عملیات را صادر کردند. در آن سو فرماندهان بعثی با پایان یافتن عملیات نیروهایشان را به مرخصی فرستادند. و در این سو رزمندگان خود را برای عملیات کربلای 5 مهیا می کردند.


فرماندهان به سوابق اکبر پی برده بودند. به  او معاونت گردان را پیشنهاد کردند. او با اصرار زیاد ، فرماندهی یکی از گروهانهای گردان حضرت امیر(ع) را برعهده گرفت و به همراه دیگر فرماندهان به سازماندهی نیروها پرداخت. عراقی ها که با هواپیماهای آواکس اوضاع خرمشهر و شلمچه را کنترل و رصد میکردند، متوجه سازماندهی مجدد نیروهای ایرانی شدند. با فعال کردن توپخانه ، موشک ، خمپاره و هواپیماهای بمب افکن به صورت لحظه ای مقر نیروها را مورد اصابت قرار میدادند.


... ظهر بود و صدای اذان از بلندگوی تبلیغات به گوش می رسید. اکبر مثل همیشه می خواست به نماز اول وقت برسد، در حالیکه برای وضو گرفتن  به تانکر آب نزدیک می شد. به خواب شب گذشته می اندیشید، که دوست شهیدش نوروز گفته بود :


"جشن عروسی ام است من می خواهم فقط تو در این جشن شرکت کنی."


 ناگهان هواپیماهای دشمن در آسمان پدیدار و همه جا را آماج راکت های خود قرار دادند. صدای انفجار از هرطرف به گوش می رسید و ترکش های پیاپی رزمندگان را مثل برگ خزان به زمین می ریخت. اکبر همین که خواست خود را به سنگر برساند ، ترکشی به سرش اصابت کرد و قامت رعنایش نقش بر زمین شد. شدت جراحت اجازه حرکت نمی داد. تشهد بر زبان آورد. نیروهای امداد خود را به او رساندند. او را به بیمارستان صحرایی منتقل کردند. اما تقدیر الهی چنین رقم خورد که این یلِ غیرتمند ، این چنین طریق دلدادگی را به پایان برساند. و هنگام اذان ظهر به دیدار معبود بشتابد.


   ....خبر شهادت اکبر به اردل رسید. بر اثر شدت آتش دشمن قبل و بعد از عملیات کربلای پنج شهدای زیادی در ستاد معراج شهدا (4) بودند. اقوام اکبر برای شناسایی و تحویل پیکر شهید به منطقه رفته بودند.


پیکر جوان رزمنده یِ دیگری را به جای او به اردل آوردند و به خاک سپردند. چند روز بعد خبر رسید که پیکر شهید بابادی در سردخانه اهواز است. حکمت این ماجرا چیست؟


خانواده شهید بابادی به آنجا مراجعه و پس از پیگیری های زیاد، پیکر شهید بابادی را شناسایی و یک روز قبل از چهلم شهید گمنام به اردل منتقل و روی دستان مردم با زنجیر زنی و سینه زنی تا گلزار شهداء اردل تشییع و تدفین شد. خانواده شهید بابادی روزهای دردناک و سختی را سپری می کردند.


از این که شهید گمنام از محل زندگی اش دور مانده و خانواده اش چشم به راه و بلا تکلیفند و آمدنش را به انتظار نشسته اند، بر داغ آنان می افزود. مادر شهید بابادی با خود می گفت : اکبر که شهید شد و با رفتنش کمرمان را شکست، حداقل میدانیم شهید شد. اما خانواده شهید گمنام ، تا کی باید منتظر باشند. کاش هویتش آشکار بود، تا خانواده اش از محل دفنش با خبر می شدند...


آن شب تا نیمه های شب مادر شهید نماز می خواند و گریه میکرد. نیت کرد که در خواب شهید گمنام را ببیند. آن شب به خوابش آمد. از او پرسید :


رودُم ، تو کینی ؟ دات و بوت داغدار و تی به رهتِن. بگو تا به اونون خَوَری بِدُم. شهید  جواب داد: من خودم می خواستم بی سر وگمنام باشم.


باغی که هر دم لاله های نوبری داشت                     از تازه ترها باز هم تازه تری داشت


 مرد دلیر قصه یِ ما هم در آن فصل                        دریایی از دل بود و شوریده سری داشت

 

 در کوچ خونین پرستوهای این شهر                   پرواز او انگار رنگ دیگری داشت  


 شاید دوبار از خاک تا افلاک پر زد                    آغشته خون و سوخته بال و پری داشت


گویا که در آیین سرخ عشق بازی                     او هم برای خویشتن، پیغمبری داشت


 آن روزگاران باغِ سبز ما همیشه                       از بابِ مشتاقان به هر سویش دری داشت


 آری دیار سـرفـراز بختـیاری                           این گونه گُمنامان بس نام آوری داشت (5)


روحشان شاد و یادشان گرامی باد



1-بر گرفته از کتاب اذان سرخ / به کوشش فاطمه انصاری و افسانه همتی اردلی / انتشارات سامان دانش- چاپ اول- بهار88


  2-سردار شهید نوروز صالحی از سرداران دوران دفاع مقدس  در جبهه های غرب


3-        در آن زمان لشگر قمر بنی هاشم (ع) بود که بعد به دو تیپ قمر بنی هاشم و بقیه ا...(عج) منفک شد.


4-  مکانی که پیکر شهداء را جهت شناسایی و بازگرداندن به زادگاهشان نگهداری می کردند.


5-شعر اثر شاعر ارجمند علی حسین نظری سرمازه ای که اشاره به شهید بابادی و شهید گمنام و دیگر شهدای این دیار.


منبع:برافتو


فرازی از وصیت نامه سردار شهید اکبر بابادی

ستایش مخصوص خدای است که زنده ماندن و مردن ما به دست اوست و با درود وسلام بیکران بریگانه منجی عالم بشریت مهدی موعود(عج) و نایب برحقش امام امت این قلب تپنده مسلمانان و محرومان جهان و با درود و سلام بیکران برارواح مقدس شهدا و و سلام بیکران برخانواده شهدا و امت حزب الله ایران.

امیدوارم پدرم با مشکلات و سختی های بسیار که کشیده و مرا بزرگ کرده مرا ببخشد و از مادرمهربانم که مرا در دامن خود پرورش داده ودر راه اسلام تربیت کرده حلالیت می طلبم.

از برادران و خواهران همگی حلالیت می طلبم وانشالله همه در خط اسلام حرکت کنید و نماز به پا دارید ودر راه انقلاب صبور وثابت قدم باشید و راه خونین شهدا را ادامه دهید.