محل تولد: کهکیلویه و بویراحمد - بویراحمد - مارگون
تاریخ شهادت : 22-11-1364 شمسی
گلزار شهدا: شهررمال خلیفه
شهید الیاس ارجمند : فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ ۴۴ قمربنی هاشم (ع)( سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
دشت «پا گرد»در« لردگان» در سال ۱۳۳۹ شاهد تولد کودکی بود که بعدها از بزرگترین فرماندهان یکی از تیپهای عملیاتی سپاه شد.
«الیاس
ارجمند» تا دوره ابتدایی را در زادگاهش حضور داشت و پس از اتمام این دوره و
به دلیل نبودن مدرسه راهنمایی و دبیرستان به «اصفهان» رفت تا بتواند ادامه
تحصیل دهد. اما دوری از خانواده و مشکلات زیادی که در« اصفها»ن به آن
برخورد، امکان ادامه تحصیل را از او سلب کرد. او مجبور شد در سن نوجوانی
وارد بازار کار شود. ابتدا در شرکت «هلی کوپتر سازی اصفهان »مشغول کار شد
اما با شعله ور شدن خشم مردم از حکومت طاغوت و اوج گرفتن اعتراضات مردمی او
هم کارش را رها کرد و عملا وارد مبارزه با رژیم شاه شد.
حضور در
راهپیمایی ها، تحصن ها و درگیری با عوامل حکومت فاسد شاه از جمله کارهایی
بود که شهید ارجمند انجام می داد که در این راه توسط دژخیمان شاه دستگیر و
زندانی شد.
انقلاب که پیروز شد مدتی به کارهای متفرقه پرداخت و در سال ۱۳۵۹ به خدمت سربازی رفت. همین موقع بود که او وارد جنگ شد.
غیرت
و شجاعت الیاس ریشه در اجدادش داشت، پدرش لهراسب، پدربزرگش حیدر و جدش
اسماعیل، همه از خوشنامان و نام آشنایان دشت فلارد در شهرستان لردگان
بودند.مردان مردی که مانند قلههای سربه فلک کشیده زاگرس استوار و محکم؛
مانند درختان همیشه سبز سرو پایدار و در مردانگی و شجاعت شهره عام و خاص.
مادرش
معصومه خانم از عشایر استان کهکیلویه و بویراحمد، او روزهای کودکی الیاس
را به یاد دارد. بازیگوشیهایش را و … اما یک چیز را بیشترو زلالتر به یاد
میآورد. انگار دوباره همان اتفاق افتاده است. لهراسب از کوه برگشته و
مشغول کباب کردن بزکوهی است.
معصومه ، تا هر جا که بوی این کباب میره،
کباب هم باید بره و الیاس که با چابکی میجهد جلو و آماده تا کبابها را به
خانه همسایهها ببرد.
در دوران خدمت وظیفه در ارتش کلاسهای عقیدتی را
دایر کرد و نماز جماعت را رونق بخشید. او سرباز بود ولی سربازان دیگر بیشتر
از یک نیروی کادر ازش حرف شنوی داشتند. سربازان دیپلمه را تشویق میکرد که
به دیگران قرآن خواندن، یاد دهند و حقوق ناچیزی را که میگرفت. کتاب و
جزوه میخرید تا سطح معلومات دیگر سربازان را بالاتر ببرد.
مزاحمتهای ضدانقلاب بر علیه مردم کرد، ارتش را به آن
داشت که وارد عمل شود و شر آنها را از سر مردم ستمدیده و مظلوم این دیار بر
دارد. یگانی که وارد نبرد با ضدانقلاب شده بود، همان یگانی بود که شهید
ارجمند در آن حضور داشت. در این میان اما افرادی هم بودند که با تاثیرپذیری
از وسوسههای بنیصدر و همفکران او عزم جدی برای دفاع از مردم نداشتند و
یا کار شکنی میکردند.
اما ارجمند کسی نبود که این چیزها سدی در راه او
باشد. جنگ با ضد انقلاب شروع شد و اولین تجربه نبرد الیاس در روستای نی در
کردستان رقم خورد. نیروهای ضدانقلاب در همان ساعت اول درگیری تا رومار شدند
و به سوی کوهها فرار کردند.
ارجمند آخرین سربازی بود که دست از تعقیب
ضدانقلاب برداشت و با اصرار دوستانش از تعقیب دشمن منصرف شد و پیش نیروهای
دیگر برگشت. در راه برگشت بود که پایش بر اثر اصابت ترکش گلوله دشمن مجروح
شد. پایش از دو جا شکسته بود و پزشکان پس از معاینه و گچ گرفتن پایش او را
دو ماه به مرخصی فرستاند. الیاس اما کسی نبود که طاقت بیاورد دو ماه از
جبهه دور باشد سه هفته بود که در خانه بود، اما حوصلهاش سر رفت و با بریدن
گچ پایش راهی منطقه شد. اما آنجا نتوانست دوام بیاورد و با تشخیص پزشکان
دوباره به خانه آمد.
از قلههای دالانه در کردستان ایران، شهرهای طویله،
بیاره، سیدصادق، حلبچه و … پیدا بودند و به راحتی میشد این شهرها را با
آتش خمپاره و توپ ویران کرد. اما چون مردم هنوز این شهرها را ترک نکرده
بودند اما خمینی اجازه نمی داد گلولهای به سوی این شهرها شلیک شود. غروب
بود که خودرو چشمکزن پلیس در شهر سیدصادق، توجه الیاس را جلب کرد. با خودش
گفت، هر جا این خودرو بایستد، باید همان جا پاسگاه پلیس باشد. وقتی خودرو
ایستاد او گرای آن نقطه را به فرمانده توپخانه داد
تا آنجا را بزنند، اما فرمانده توپخانه مخالفت کرد و گفت: مطمئن نیستم که
آنجا پاسگاه باشد. الیاس اما دست بردار نبود با اصرار زیاد موفق شد موافقت
فرماندهان را جلب کند و برای شناسایی دقیق جبهه دشمن وارد خاک عراق شود.
یکروز، دو روز، سه روز از رفتن الیاس گذشته بود اما خبری از او نبود و این
برای فرماندهان و به خصوص دوستان الیاس خیلی نگران کننده بود.
روز چهارم
بود که چند تعداد از دوستانش متوجه شدند یک نفر از پایین قله به طرف آنها
حرکت میکند. با نزدیک شدن او آنها آماده شلیک شدند. نزدیکتر که شد ایست
دادند که بعد از آن اگر دشمن بود، شلیک کنند، اما او گفت، قنبری نزن . منم
ارجمند او با تعدادی نقشه و با لباس کردی برگشته بود.
هر چه اصرار کردند
که چند شبانهروز کجا بودی، چطوری به جبهه دشمن نفوذکردی و چطور این
نقشهها را بدست آوردی، چیزی نگفت. و این آغازی بود بر نفوذهای بیشمار
ارجمند به جبهه دشمن و به دست آوردن اطلاعات.
در آغاز تاریکی شب در منطقهی طلائیه از مناطق کناری
هورالعظیم ؛الیاس رو به سنگرهای دشمن به راه افتاد. دعای همرزمان بدرقهی
راهش بود. هیچ پیدا نبود الیاس به طرف چه سرنوشتی گام بر میدارد. مدعی
دروغین نبود. از خطر هم استقبال میکرد. در تاریکی شب از دید یارانش پنهان
شد.
آن شب سپری شد. روز بعد از آن نیز به پایان آمد و از الیاس خبری به
دست نیامد. از نیمههای شب بعد سنگرهای کمین خودی به شدت منطقه را زیر نظر
داشتند و انتظار الیاس را میکشیدند. الیاس برای یک شبانهروز جیرهی جنگی
برداشته بود و اکنون دیگر آب و غذایی نداشت. پس از سحرگاه بود که سنگرهای
کمین خودی اشباحی در حال حرکت دیدند و آمادهی عکسالعمل شدند. دو شبح
نزدیک و نزدیکتر آمدند. دل بچهها سنگر کمین میتپید. علامت مخصوص الیاس
را مشاهده کردند اما دو نفر بودنشان باور کردنی نبود. الیاس با یکی از
درجهداران عراقی پیش میآمد و با اشارات دست و سرانجام گفتن کلمهی رمز
وارد سنگرهای کمین خودی شد و اسیر همراه خود را به پشت سنگرهای کمین انتقال
داد. دوستانش منتظر توضیحات الیاس بودند اما الیاس از گرسنگی و تشنگی و
خستگی نای توضیح دادن نداشت. پس از ساعتی استراحت در جمع دوستانش چنین گفت:
«وقتی
از اینجا رفتم از همان سرشب تا صبح راه رفتم. خستگی امانم را بردیده بود.
میخواستم برگردم اما نمیشد، چرا که هنوز کاری از پیش نبرده بودم و در
روشنایی نیز دیده میشدم. معابر و امکانات دشمن را تا حدی شناسایی کرده
بودم اما هنوز یک چیز کم بود و آن اطلاعات دقیق از وضعیت و توان دشمن بود.
برای کسب این اطلاعات لازم بود چند روزی در جبههی دشمن بمانم اما فرصت
نبود. به علاوه هیچ جای مخفی شدن در آن منطقه وجود نداشت. یک زمین صاف با
خاکریزهای کوتاه. خلاصه داشتم کمکم به طرف خاکریزهای خودمان حرکت میکردم.
تختهسنگی آن نزدیکی بود که توجهم را جلب کرد. رفتم طرفش کمی استراحت
کردم. در همین حین یک ستون از نیروهای اطلاعات دشمن را دیدم که به طرف تخته
سنگ در حال حرکت بودند. ضربان قلبم زیاد شد اما ترس نداشتم، چون که خدا با
ما بود. ستون دوازده نفری دشمن به محل اختفای من رسید و بدون توقف به سمت
خطوط پدافندی ما حرکت کرد. تاریکی خوبی حکمفرما شده بود. از فرصت به دست
آمده خدا را شکر کردم و از او استمداد طلبیدم. آخرین نفر از ستون عراقیها
که رد میشد، پریدم دهانش را گرفتم و کشیدمش پشت سنگ. ستون دور شد و
امیدوارتر شدم. با یک ضربه عراقی را بیهوش کردم. حالا باید تا خط مقدم
خودمان او را پیش میآوردم. با احتیاط شروع کردم به حرکت. دو سه ساعتی
عراقی را بر دوش کشیدم تا این که به هوش آمد و خودش شروع به راه رفتن کرد.
دیگر نگرانیام تمام شده بود. زیرا به سنگر نیروهای خودی نزدیک شده بود. با
علامت مخصوص خودم نیروهای کمین را خبر کردم و عراقی را به پشت خاکریز
انتقال دادیم».
سه روز بعد در تاریخ ۳/۱۲/۶۲ نبرد خیبر آغاز شد. الیاس
در این نبرد گردانی از نیروهای تیپ ۴۴ قمربنی هاشم (ع)را تا رسیدن به دجله
همراهی کرد. دشمن که حمله در هور را باور نمیکرد و با نیروهای اندکی از
مناطق هورالعظیم دفاع میکرد به سرعت در هم کوبیده شد. شکست مفتضحانهی
آنها سبب روی آوردن به سلاح شیمیایی شد و در نبرد خیبر عراق برای نخستین
بار در حد گسترده از سلاحهای شیمیایی استفاده کرد. اما نتوانست جزایر
مجنون را پس بگیرد. الیاس در این نبرد پی برد که آنچه سبب پیروزی است
اطلاعات کافی و تصمیمگیری بر اساس اطلاعات است. هرگز از تهاجم شیمیایی
دشمن نهراسید.
دو هفته پس از عملیات خیبر در حالی که دفاع از جزایر
مجنون تثبیت شده بود، الیاس با خوشحالی در جمع همرزمانش غزلی را که اما
خمینی برای رزمندگان نبرد خیبر سروده بود، خواند.
آن که دل بگسلد از هر دو جهان درویش است
آن که بگذشت زپیدا ونهان درویش است
خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است
آن که دوری کند از این و از آن درویش است
نیست درویش آن که دارد کُلَه درویشی
نادیده کلاه و سرجان درویش است
حلقهی ذکر میارای که ذاکر یار است
آن که ذاکر بشناسد به عیان درویش است
هر که در جمع کسان دعوی درویشی کرد
به حقیقت نه که با ورد زبان درویش است
صوفیی کو به هوای دل خود شد درویش
بندهی همت خویش است چه سان درویش است
در سال ۱۳۶۲ ازدواج می کند. خانم «طلعت اکبری» از یک
خانواده مذهبی و متدین با علم به اینکه تا روزی که جنگ هست ،ارجمند نیز در
جبهه حضور خواهد داشت، قبول می کند به همسری او درآید .ثمره ی این ازدواج
مبارک فرزندی است که نامش را محمد گذاشتند . شهید ارجمند با برخورداری از
فضایل اخلاقی الگویی از شجاعت، ایثار و پاسداری بود. او کسی بود که به گفته
دوستان و همرزمانش ترس در وجودش راه نداشت و عاشق واقعی اسلام بود. هنوز
هم وقتی یادی از شهید ارجمند می شود، همرزمان و دوستانش یاد ابر مردی می
افتند که رفتار و گفتارش درس شجاعت، ایمان و گذشت بود. عشق به شهادت و
دیدار خدا مانند مولایش علی(ع) همیشه تکیه کلامش بود.
حوادث جنگ نشان از
بروز یک حادثه مهم داشت. جلسات، شناسایی ها و …قدیمی های جنگ متوجه بودند
که اتفاق مهمی در حال شکل گیری است. و مردان بزرگی باید می بودند تا این
اتفاق مهم و پیروزی درخشان را رقم زنند.
کار واحد اطلاعات و عملیات قبل
از شروع هر عملیاتی نفوذ به جبهه دشمن و شناسایی است تا با اطلاعاتی که در
اختیار فرماندهان عالی رتبه جنگ قرار می دهد. امکان طرح ریزی و انجام حمله
فراهم شود. الیاس ارجمند که فرمانده این واحد در تیپ ۴۴قمر بنی هاشم(ع)
بود، در کار شناسایی عملیات والفجر ۸ ، یکی از موفقترین عملیات ایران ، نقش
به سزا و انکار ناپذیری داشت. او که به موفقیت و پیروزی این عملیات ایمان
داشت، قبل از شروع حمله به نیروهای عمل کننده گفت: مطمئن باشید اگر زنده
بودم مرکز فرماندهی دشمن را هنوز تصرف نکرده ائید، به شما ملحق خواهم شد.
وعده من و شما وقت اذان صبح کنار مقر فرماندهی عراق.
و درست هنگام اذان صبح بود که خودش را به نیروهای خط شکن رساند.
بندراستراتژیک فاو سقوط کرده بود. صدام، فرماندهان عراقی
و مستشاران اروپایی و غربی حیران از این عملیات و چگونگی گذر از رودخانه
خروشان اروند، دست به انجام ضد حمله های کور زدند. و با گلوله باران
میلیمتری منطقه تلاش می کردند، بندر فاو را از چنگ رزمندگان اسلام خارج
کنند. در چنین شرایطی شهید ارجمند سوار بر موتورسیکلت به هدایت و کمک
رزمندگان می شتافت. در حالیکه بر اساس شرح وظایف، کار او شناسایی منطقه بود
که قبلاً انجام داده و از نظر قانونی او الان باید به استراحت بپردازد. در
غروب۲۳ بهمن ۱۳۶۴ ضد حملات دشمن سنگین و طاقت فرساست و شهید ارجمند برای
مقابله با تعداد زیادی از تانکهای عراقی که در صدد نفوذ به جبهه خودی هستند
با آرپی چی هفت به نبرد با تانکهای دشمن می رود و چند دستگاه تانک دشمن را
از کار می اندازد که در این حین از ناحیه سر مجروح می شود و از شدت
مجروحیت بر زمین می افتد.
گروه امدادی با تلاش او را به پشت جبهه می رسانند اما در این حال او به آرزوی دیرینه خود می رسد و شهید می شود.
من یادم هست که این شهید بزرگوار به عنوان مسئول عملیات لشکر 44 قمر بنی هاشم، تعداد 3 نفر از بچه ها که یکی از آنها نیز بنده بودم برای شناسایی در جزیره مجنون قبل از عملیات بدر،ماموریت داشتند که ما را شبانه ببرند برای شناسایی مواضع و آن مسیر و آن منطقه ای که بنا بود برویم و بر روی دشمن عملیاتی انجام دهیم.
ایشان مواضع خودی را نسبت به دشمن و خط دشمن را می دانستند و هر شب تعدادی را ایشان می برند تا نزدیکی های خط دشمن. یک شب ما در معیت این شهید بزرگوار قرار بود که برویم خط دشمن برای شناسایی. خوب ما کمتر شاید با شناسایی و قبل از عملیات با دشمن و این چیزها مواجه بودیم. به هر حال یک چیزی است که به طرف دشمن رفتن ممکن است یک مقدار اضطرابی را برای هر کس داشته باشد.
یادم هست که دو تا بَلَم کوچک را به هم وصل کرده و بسته بودند. در این دو تا بلمی که به هم وصل شده بود، یک موتور بی صدا تعبیه شده بود و با باطری کار می کرد که این بلم ها را جلو می برد. بی صدا سوار بر این بلم ها شدیم.
بدون اینکه پارویی بزنیم یا حرکتی داشته باشیم، یک مسافت طولانی را طی کردیم به سمت مواضع و خط دشمن برای شناسایی. در طول این مسیر که شاید سه یا چهار ساعت طول کشید در خدمت سردار ارجمند بودیم. یک لحظه احساس کردیم جایی غیر ازمسیر به سمت دشمن می رویم. این را من از روحیه و رفتار در صحبتهای شهید ارجمند دیدم.
اصلاً فکر نمی کرد که دشمنی در کار است و باید رعب و وحشت و اضطرابی داشته باشد. ابداً در وجودشان ترس نمی دیدم، برای ما خیلی مهم بود. چون که ما روحیه می گرفتیم و قوت قلبی هم برای ما بود. من یک لحظه به شوخی به ایشان گفتم: ارجمند مگر سیزده بدر می روی؟ خیلی بی خیالی! ایشان در جوابم گفتند: بی خیالش!
ما را شاید تا 50 متری خط دشمن پیش برد. هر لحظه احساس ما این بود که دشمن متوجه مان می شود. آنجا بدون نیزار بود، به اصطلاح آب صاف بود و ما به عینه حتی نفرات و نگهبانان دشمن را در خط می دیدیم،تمام جنگ افزارهای دشمن را که در روی خط مقدمش مستقر بود می دیدیم. آن لحظه طبیعی بود که هر لحظه احساس می کردیم عراقی هیا ما را می بینند و به رگبـار می بندند و یا ما را دستگیـر می کنند. ولی وقتی نگاه به شهیـد ارجمنـد می کردیم،می دیدیم بی خیال، با قلبی مطمئن و آرام نشسته و ما را توجیه می کند که این سنگر اجتماعی دشمن است، این تیربار دشمن است، این کالیبر 50 درجه دشمن است، این سنگر فرماندهی دشمن است آرام می گرفتیم. تقریبا به آن هدفهایی که قرار بود ما بگذاریم و عملیات رویش انجام دهیم رسیدیم، ما را کاملا توجیه کرد. برای نماز صبح بود که به مواضع خودی برگشتیم. شهید ارجمند و شخصیت وجودی ایشان برای من الگویی شد در خیلی از کارهایی که بعدا که به من محول می شد.
قبل از عملیات بدر، بنده مسئولیت آموزش نظامی تیپ 44 قمر بنی هاشم(ع) را به عهده داشتم. نیروهایی را که قرار بود در عملیات شرکت کنند جهت آموزش نظامی و شنا به اصفهان بردیم و پس از حدود یک ماه در منطقه هور،آموزش بلم رانی و زندگی در هور و باتلاق را آموزش دادیم تا برای عملیات آماده شدند. ما در عملیات هدایت قسمتی از گردان یا زهرا (س) را به عهده گرفتیم و حرکت کردیم به طرف دشمن.
خط سریع شکسته شد و صبح همان روز ما جهت پاکسازی منطقه نیروها را آماده نمودیم. عراقی ها دو مقر داشتند که 400 الی 500 نفر نیرو داخل آن مقرها مانده بودند. ما مامور پاکسازی یکی از مقرها شدیم که حدود دو ساعت با مقاومت شدید دشمن روبرو شدیم. آن مقر از دشمن پاکسازی گردید و تعدادی از عراقی ها که زنده مانده بودند،به اسارت ما در آمدند.
بعد چند روز در کنار دجله پدافند کرده بودیم، تا اینکه دستور آمد از آب عبور کنیم و منطقه ای که آن طرف آب بود را از دست عراقی ها بگیریم. تصرف آن منطقه می توانست دشمن را از تدارکات و حمل و نقل با مشکل زیادی مواجه کند. بعد از اینکه بچه های تخریب پل جویبر را منفجر کردند، قسمت ما موفق تر توانست عمل کند. اما دو تا پل دیگر بود که قرار شده بود بزنند، اما لشکرهای دیگر موفق نشده بودند،لذا زیاد نمی شد آن طرف آب کار کرد. بعد از اینکه خسارات زیادی به عقبه دشمن وارد کردیم، به خطوط پدافندی خودمان برگشتیم.
سرباز دلیر
سردار شهید شاهمرادی در میان مردم اشک می ریخت و می گفت: الیاس ارجمند از عزیزترین و شجاعترین و بهترین افرادی بود که ما او را از دست دادیم. حقیقتا کمبودش را احساس می کنیم. همه اعمالش به خاطر خدا بود و هیچگونه انتظاری از کسی نداشت. ماموریت های خطرناکی که کسی حاضر نبود قبول کند، ایشان با جان و دل می پذیرفت.
در تمام ماموریت هایی که برای شناسایی می رفت،موفق بود. شب و روز را در آبها می گذرانید تا راهی پیدا کند و به عقبه دشمن نزدیک شود و اطلاعات دقیقی از وضعیت دشمن به دست آورد. ماموریت هایی که ایشان قبول می کردند، واقعا سخت بودند. نیروهای ما حدودا دو ماه روی منطقه عملیاتی بدر کار کردند ولی نتوانستند آن اطلاعاتی که ما نیاز داریم در اختیارمان بگذارند. اما وقتی شهید ارجمند از مرخصی که به واسطه ی مجروح شدن از ناحیه ی دست راست رفته بود،برگشت؛ ما او را در جریان عملیات و منطقه گذاشتیم. ایشان پذیرفتند و در مدت چهار روز موفق شدند مواضع صعب العبور را پشت سر بگذارند و چند روزی در خاک دشمن بود تا اینکه اطلاعات کاملی از وضعیت دشمن را در اختیار ما گذاشتند تا ما بتوانیم عملیات را شروع کنیم.
مدرک معتبر
قبل از هر عملیات باید یک سری آمادگی ها و شناسائی منطقه و نحوه عملکرد عملیاتی صورت بگیرد، حدود 5/1 الی 2 ماه قبل از عملیات بدر، ما برای شناسایی منطقه و اطلاعات به منطقه عملیاتی می رفتیم و داخل خاک عراق می شدیم.
قبل از عملیات بدر، یک گروه گشت شناسایی بودیم، مرکب از دو بلم سه نفری، نفری که وسط بود هم پارو می زد و هم کنترل دو بلم با او بود. سردار شهید الیاس ارجمند مسئول اطلاعات بود و من مسئول تخریب و برادر یعقوبی که سوار یک بلم شدیم. ما پنج نفر مسئول تخریب بودیم و باید همراه مسئول اطلاعات می رفتیم و اطلاعات جامع تری بدست می آوردیم. چون شب عملیات، هر نیروی اطلاعات باید جلوی گردان حرکت کند. چند بار به شناسایی رفته بودیم.
آبراهه هایی بودند که مسیر این آبراهه ها را به ما گفته بودند که ازکجا عبور می کند و به کدام سمتها می روند، ولی خودتان باید آن را شناسایی کنید. چون یگان خودمان می خواست عمل کند، باید خودمان نیز این آبراهه ها را شناسایی می کردیم.
به هر حال ما سه نفر داخل یک بلم نشستیم و ساعت 2 بعد از ظهر حرکت کردیم و ساعت 5 و 6 به آخر نیزار رسیدیم. آنجا نماز مغرب و عشا را خواندیم. شب که شد لباسهای قورباغه ای پوشیدیم تا عراقیها متوجه ما نشوند. بر روی آب پرنده ها و مرغابیهای زیادی بودند. به زیر آب رفتیم و فقط سرمان بالای آب بود. چندین بار به همین صورت رفتیم شناسایی، بار آخر فرمانده ما نبود. به ما گفتند: شناسایی باید با مدرک همراه باشد و ما اینطور شناسایی را قبول نداریم. ما گفتیم: چه مدرکی می خواهید؟ گفتند: خاک باید بیاورید. آنشب ما یک طناب با خودمان بردیم و طناب را به کمر شهید ارجمند بستیم. او گفت: هر موقع طناب را کشیدم، شما مرا بکشید. آنجا یک کانال بود که باید از آن عبور می کرد، کانال سه متر عرض داشت و سه متر گودی ما نمی توانستیم به داخل آن برویم. چون از ما مدرک می خواستند، شهید ارجمند یک پلاستیک نیز برداشته بود که داخل آن خاک بریزد. شهید ارجمند رفت به جلو. دیدیم طناب کشیده شد. من به برادر یعقوبی گفتم: طناب را بکش و هر دو طناب را کشیدیم. شهید ارجمند نمی خواست به عقب بیاید و ما طناب را می کشیدیم. تا اینکه آمد پیش ما، ناراحت بود و گفت: من داخل کانال افتاده بودم که بند کشیده شد و شما هم مرا کشیدید.
دوباره رفت. ساعت 4 صبح توانستیم خاک را بیاوریم. چون مرغابیها داخل آب بودند،عراقیها متوجه ما نشدند و ما برگشتیم. وقتی رسیدیم به نیزارها هوا تازه روشن شده بود. برای برگشت، آبراهه را گم کردیم. چون آن نقطه ای را که باید علامت می زدند اشتباهی علامت زده بودند، همین طور که می رفتیم دیدیم آبراهه سه راه می شود، ما همین طور می رفتیم به جلو. شبها تا 200 ، 300 متری عراقیها می رفتیم ولی الان یکدفعه رسیده بودیم به 10 متری عراقی ها، یک دوشکا هم آنجا بود و کسی پشت این دوشکا عراقی نبود. ما اشتباهی از خط خودمان رفته بودیم در خط لشکرهای نجف گم شده بودیم. فقط لطف و کمک خدا نصیب ما شد، تا ساعت 4 بعد از ظهر آنجا بودیم.
فرمانده و بچه های دیگر خیال کرده بودند که ما اسیر و یا شهید شده ایم. بعد از ظهر راه را پیدا کردیم به یگان خودمان برگشتیم و بچه های رزمنده و فرماندهی خیلی خوشحال شدند.
عرق بیشتر، خون کمتر
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان، سلام بر شهید و شهادت وسلام بر شهیدان گل گون کفن دشت های ایران از غرب تا جنوب، سلام بر دلاورانی که همچون شیر در میادین نبرد حق علیه باطل جنگیدند، نیروی نابرابر، نبردی بزرگ به بزرگی اسلام و کفر، نبرد جانانه به بزرگی جان های عزیزان پاسدار و بسیجی، گفتن خاطره از شهیدان بسیار سخت و طاقت فرساست. چه رسد به شهیدانی که از جنس عابدان و شیران و زاهدان بود.
شهید ارجمند، شیر مردی از تبار خطه بختیاری بود، که دشمن از دست این بزرگوار در امان نبود. باید دشمن هزاران نیرو بسیج می کرد تا جلوگیری کند از نفوذ شهید ارجمند. باز توکل به خدا این شهید ارجمند بودکه از یک نقطه ضعف دشمن در پشت دژهای مستحکم دشمن وارد شده بود و همه اطلاعات و حرکات و استقرار دشمن را گزارش می کرد.
بنده حقیر با این شهید در منطقه جنوب در حد فاصل شط علی و هور العظیم آموزش غواصی می دیدم. مدت آموزش چهل و پنج روز آموزشی طاقت فرسا، آموزشی که در سرمای شبانه زمستان ما را در آب می بردند تا بتوانیم از رودخانه خروشان اروند عبور کنیم. آموزش غواصی کم سطح یا کم عمق. آنقدر مربیان آموزشی بر ما سخت می گرفتند که خودشان بیان می کردند هرگز کسی طاقت این همه فشار را ندارد.
همه نیروهای سپاه و بسیج که به آموزش رفته بودیم لب به اعتراض گشودند، ولی شهید ارجمند یک کلام معترض نبود، ایشان معتقد بود که هر چه در آموزش سختی باشد، هر چه عرق بدن خارج شود، در میادین جنگ خون کمتر ریخته می شود و نیرو ها آبدیده تر می شوند.
به هر صورت شب عملیات والفجر هشت فرا رسید و قرار شد نیروهای آموزش دیده لشکر قمر بنی هاشم(ع) از سه راهکار یا سه محور به دشمن حمله کنند و قبل از رسیدن به خاکریز باید از موانعی مثل سیم خاردار، موانع خورشیدی، موانع ضد هاورگراف و نیزارهای بغل دژ دشمن عبور می کردیم، تازه به خط اول دشمن می رسیدیم. در این خط سنگرهای دیدبانی به فاصله هر ده متر یک سنگر دیدبانی بود که این سنگرها دارای سنگرهای دوشکا، تیر بار گرینف، آر پی جی زن، یک لول پدافند هوایی و دیدگاهها با دوربین های مادون قرمز جهت شبها و دوربین های منی کاتیوشه برای روز تعبیه شده بود.
نیروهای خودی باید از جایی که در آب رها می شوند، آن طرف اروند پانصد متر پایین تر به خط دشمن برسند. شدت جزر و مد آب آن قدر زیاد بود که از این سه محور نقطه محوری که شهید ارجمند در آن بود در ساعت اولیه و در مکان مشخص در آن طرف یعنی به دژ دشمن رسید و بقیه گروها را آب در خط حد یگانهای دیگر برده بود و از محور لشکر 44 قمر بنی هاشم(ع).
اولین سنگری که به دست نیروهای اسلام تسخیر شد و اولین نفری که از اطلاعات قمر بنی هاشم(ع) به آن طرف رسید سردار شهید ارجمند بود که چندین سنگر را با نارنجک دستی منهدم و تعدادی از نفرات دشمن به دست این قهرمان بختیاری به جهنم وارد شدند.
رشادت، شهامت، شجاعت، بی باکی و ایمان کامل از خصیصه های اولیه این شهید بود. بارها و بارها به جهت همکار بودن به شناسایی می رفتیم ولی یک بار بنده در وجود این فرشته الهی ترس را مشاهده نکردم. یاد و نامش را گرامی می داریم وبر روح بزرگش درود و صلوات می فرستیم که طریق حق تعالی را پیموده است.