شهیدمحمدعلی ابراهیمی سهروفیروزانی
نام پدر: قاسم
تاریخ تولد: 17-2-1341 شمسی
محل تولد: اصفهان - فلاورجان
تاریخ شهادت : 2-4-1366 شمسی
محل شهادت : سردشت
گلزار شهدا: سهروفیروزان
شهر:اصفهان - فلاورجان
رضا جدیری: محمدعلی از اولین کسانی بود که در دوران دبیرستان قبل از انقلاب حرکت های ضد رژیم را آغاز کرد و با همکاری شهید حسینعلی رحمانی قاب های عکس شاه را پایین کشیدند و شکستند.
در سال 1360 با هم وارد سپاه شدیم و ایشان در روابط عمومی سپاه مشغول
به کار شد و از آن طریق مدتی به سیستان و بلوچستان ماموریت یافت.
او در اکثر عملیات ها فرمانده دسته یا گروهان و بسیار مقرراتی و اهل
نظم بود. روش او این بود که صبح ها بعد از نماز صبح، یگان خود را مسافتی می
دواند و بعد از نرمش حرکات آمادگی جسمانی جهت شارژ نیروها انجام می داد.
یادش بخیر در عملیات نصر 5 در ماووت عراق به شرف شهادت نائل شد و توفیق همراه بودن با او از من سلب شد.
یوسف وکیلی: سه نفری با هم مشغول صحبت بودیم، شهید مصطفی زاهدی رو کرد
به محمدعلی ابراهیمی و به شوخی گفت: آخه تو اینجا چیکار می کنی؟ هر روز
لاغرتر از روز قبل میشی، یه خورده به خودت برس تا بلکه اگر شهید شدی لا اقل
هیکل دندون گیری داشته باشی. محمدعلی لبخندی زد و گفت:
« بر درگه حق جان پاک خریدارند نه جسم فربه از خاک »
مرتضی کارگران: یک روز قبل از عملیات نصر 5 در محور سردشت کردستان قرار
شد عکس بگیریم، هر کدام از بچه ها به شوخی چیزی می گفت و بساط خنده فراهم
شده بود، بالاخره همه در کادر ایستادندو آماده عکس گرفتن شدند.
عکاس گفت: یک، دو، . . . اما تا آمد به شماره سه برسد، محمدعلی ابراهیمی گفت: صبرکن، صبرکن، فقط یک دقیقه به من اجازه بدین.
و از کادر بیرون رفت و یک دقیقه بعد با یک کاغذ A4 برگشت و در کادر عکس جاگرفت.
وقتی عکس چاپ شد متوجه شدیم روی کاغذ به خط درشت نوشته:
« منم رفتم، خداحافظ! »
قدرت الله طیاری: مدت ها بود علامت سوال بزرگی درباره آن شهید در ذهنم
می چرخید و کنجکاو بودم بدانم که مسئولیت محمدعلی در جبهه چیست؟ از آنجا که
او از دوستان نزدیکم محسوب می شد دلم می خواست مسئولیتش را بدانم.
قبل از عملیات وقتی در پایگاه شهید مدنی 2 دانشگاه شهید چمران اهواز
مستقر بودیم، هر کدام از یگان ها در گوشه ای استقرار داشتند. یگان شهید
ابراهیمی کمی از ما دورتر بود اما آرامش او باعث می شد تحت تاثیرش قرار
بگیرم و گاهی برای دیدنش به یگان آنها بروم.
یک روز برای چندمین بار مسئولیتش را از او پرسیدم و او برای چندمین بار گفت آر پی جی زن است و من باور کردم!
بعد ها که محمدعلی شهید شد، فهمیدم آر پی جی زن نبوده و مسئولیتی داشت
که تواضعش هیچ وقت اجازه نداد حتی خانواده اش هم خبردار شوند. او فرمانده
گروهان بود.
برگرفته شده از sohrofirozan.blog.ir
شهادتنامۀ عشاق راوی: مجید یوسفی
(شهیدابراهیمی دیده بان سالهای62و61)
محمدعلی ابراهیمی معاون گروهان بود و بسیار دوستداشتنی، مخلص و باجذبه. هر کس با او همصحبت میشد، شیفتۀ اخلاقش میشد. همین صفا و صمیمت سبب شد که من از مخابرات گردان به گروهان منتقل شوم، تا همیشه در کنار ایشان باشم. یک شب قبل از عملیات نصر5، حال و هوای دیگری در گردان حاکم بود. بعد از نماز جماعت و صرف شام، محمدعلی سورۀ واقعه را در چادر کادر گروهان خواند. کلمه به کلمهاش به دل مینشست. قرائت قرآن که تمام شد، رو به نیروها گفت: «بمانید با شما کار دارم.» در جمع آنها نشست و چند کلمهای در خصوص اینکه ما به امر ولایت اینجا آمدهایم و وظیفه داریم که با دشمن بجنگیم، صحبت کرد و تذکراتی در خصوص عملیات داد. سپس برخاست و از کولهپشتیاش چند ماژیک بیرون آورد. بهطرف درِ چادر رفت و گفت: «من میخواهم اینجا به درِ چادر چیزی بنویسم.» پس آنگاه نوشت: «امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود.» کلمۀ شهادت را همیشه با قرمز مینوشت. بچهها تعجب کرده بودند. زیر آن مصرع شعر، به ترتیب از 1 تا 5 نوشت و گفت: « بچهها بگویید در این عملیات چه کسانی شهید میشوند؟»
من بدون تأمل گفتم: « معلوم است، اولی خودت هستی.» جلوی عدد 1 نوشت: شهید محمدعلی ابراهیمی.
پرسید: «دومی؟» بچهها گفتند: «آقای مداحی، فرمانده گروهان.» آقای مداحی گفت: «من در این عملیات شهید نمیشوم؛ ولی بنویسید.» نوشت: 2. ذبیحالله مداحی. بعد از عدد 3 نام اکبر صابری را نوشت. پس از عدد 4 ، نوشت: حسن صابری و 5 هم محمد وکیلی.
شب عملیات شد. قبل از رسیدن به هدف، تیربار دشمن گاهگاهی شلیک میکرد. ناگهان محمدعلی که از جلوی ستون حرکت میکرد، بر زمین افتاد. زیر نور کمرمق مهتاب متوجه شدم که تیری به سرش اصابت کرده است. آقای مداحی در آن عملیات مجروح شد و مدتی بعد، به همراه محمد وکیلی در عملیات والفجر10 به شهادت رسید. اکبر و حسن صابری نیز در همان عملیات نصر5 شهید شدند.
سوم تیرماه سالروز شهادت سردار شهید محمد علی ابراهیمی و خواهرزاده اش اکبر صابری در عملیات نصر پنج