شهید ابوالفضل رکوعی
نام پدر: محمدعلی
تاریخ تولد: 19-6-1341 شمسی
محل تولد: اصفهان - گلپایگان
پاسدار
متاهل
فرمانده دیدبانی
تاریخ شهادت : 12-12-1365 شمسی
محل شهادت : شلمچه-کربلای5
گلزار شهدا: نیوان سوق
اصفهان - گلپایگان

ازسمت راست شهید اکبرمولایی وفرمانده شهید ابوالفضل رکوعی

ازراست شهید اکبرملایی-شهید ابوالفضل رکوعی-؟-فرهاد نصوحی


ایستاده ازچپ:عالی پور از خرم آباد- شهید کاوه-آقاجانی-شهید براتی -ناشناس-نشسته ازچپ:سرباز پورحیدر از اصفهان- شهید رکوعی-شکرالله شفیع زاده
ایستاده ازچپ:عالی پور از خرم آباد-شهید روح الله کاوه-آقاجانی-شهید قربانعلی براتی -ناشناس
نشسته ازچپ:سرباز پورحیدر از اصفهان-شهید ابوالفضل رکوعی-شکرالله شفیع زاده


photo_2016-11-25_19-21-16
به گزارش صاحب نیوز به نقل از دیار عالمان، به مناسبت هفته بسیج از کتاب دیده بان، زندگینامه شهید ابوالفضل رکوعی، فرمانده و دیده بان لشکر قمر بنی هاشم (ع) رونمایی شد.

این کتاب که مجموعه خاطرات بسیجیان و همرزمان این شهید است به همت حوزه شهید مدنی و با همکاری موسسه فرهنگی به سوی ظهور با پیگیری برادر شهید، حسن رکوعی نوشته شده است.
یک مناجات عاشاقانه؛
دیگر گناه بس است

مناجاتی عاشقانه  و خواندنی از فرمانده دیده بانی تیپ قمر بنی هاشم(ع) شهید ابوالفضل رکوعی اهل گلپایگان.

آنچه پیش روی شماست قسمتی از کتاب دیده بان شرح حال پاسدار شهید ابوالفضل رکوعی اهل گلپایگان که فرماندهی دیده بانی تیپ قمر بنی هاشم(ع) را در جبهه های نبرد برعهده داشت .با هم مناجاتی عاشقانه به قلم شهید را که در دوران جراحت چشم یک سال قبل از شهادت نگاشته است را می خوانیم:

  سحر ما مبارک رمضان است ، خانه خلوت و منتظر(رؤیت) صبح صادق هستم ، تا نماز صبح را ادا کنم . صدای ذکر پدرم از اتاق کناری به گوش می رسد ، با خود می گویم : خوشا به حالش ، شوق رفتن به خانه خدا به سر دارد ، چه زیبا پرستش می کند معبودش را و من و حسرت و . . .

با خودم فکر می کنم : صبح کجا بروم  تا همدمی و همدلی پیدا کنم؟، صحرا؟ ، شهر؟ . . کجا؟ . . پیش کی؟ . . سپاه؟ . . آخر آنجا  هم یکی دو نفر بیشتر سراغ ندارم که همدم من باشند .

یا نه بروم جبهه؟ ، اما نه! . . الان چشم چپم را عمل کرده ام باید استراحت کنم . پس چکار کنم با این تنهایی . بعضی از وقتها شاید چند روزی بگذرد ولی یادی از دوستان شهیدم نکرده باشم . چه دوستانی چه پروانگانی گرد شمع چرخیدند تا رسیدند به آنچه باید . . وای بر من یادشان نکرده ام حتی همین دوستان والفجر 8 را ، چه راحت فراموش کرده ام یارانم را .

مگر من ، رزمنده ی در حال رزم در جبهه ها نیستم ، مگر نه اینکه من و امثال من باید شوق پرکشیدن به سوی لقاء الله را داشته باشیم ؟ پس مرا چه شده است ؟ چرا اشکم سرازیر نمی شود ؟ در سر آرزوی اشک و گویا اشکم تمام شده ! ولی کدام گریه که اشکم تمام شده باشد . می دانم قلبم سیاه شده .

راستی انسان چه موجودی است ؟ اشرف مخلوقات . . ! اگر اشرف مخلوقات ما هستیم ، خدایا پناه بر تو . تو که دروغ نمی گویی . آخر ما چه امتیازی نسبت به حیوانات داریم ؟

کارمان ، دردمان همه و همه شده خورد و خوراک و فکر دنیوی ، آخر این دردها  تا کی ؟ تا کی خودمان را گول بزنیم که مسلمانیم و مؤمن . تا کی با لباس گوسفند میان گله بچریم . این چه وضعی است دیگر نمی توانم تحمل کنم . .

خدایا تنها تو مونسی ، در این اوایل صبح ماه رمضان تو را به قطره قطره خون سرخ شهیدان راه اسلام و انقلاب اسلام قسمت می دهم به حق همین ماه عزیز و مبارک به ما توفیق ترک معصیت و توبه واقعی و کسب تقوا و اطاعت الهی را عنایت کن .

خدایا دیگر بس است ، دیگر گناه بس است!!! . بار گناهمان از کوهها سنگین تر است ، شرمساری و رو سیاهی ما به اوج رسیده .

اگر گناهمان را آشکار کنی رسوا می شویم و دیگر رو به این دنیا نمی کنیم . ولی خدایا تو بزرگتر از آنی که به این زودی ما را رسوا کنی . رحمت وسیع تو مانع از آن است که از رحمت و مغفرت تو ناامید شویم . خدایا همه صفات نیکو در حد کمال مخصوص توست و ما هیچ ، ما نه تنها کاری برای آخرت خود نکردیم که بسیار به خودمان ظلم کردیم ، چه ظلم و اسراف بزرگی!.