شهید اکبر ملائی دستجردی
نام پدر: یدالله
تاریخ تولد: 3-1-1341 شمسی
محل تولد: اصفهان - برخوار - دستگرد
تاریخ شهادت : 4-4-1365 شمسی
محل شهادت : فاو
گلزار شهدا: دستگرد 1
اصفهان - برخوار
توپخانه تیپ 44 قمربنی هاشم(ع)
 
ما زمانی با شهیدان بوده ایم   برسریک سفره مهمان بوده ایم    حال آنان  تا  ثریا  رفته اند
 تا سرای عرش بالا رفته اند🌷
 
درمنطقه جنوب یک روز به آقای  شیروانی گفتم حیف که توپخانه دوربرد دراختیارنداریم گفت چطورگفتم عصر که روی دکل بودم توپخانه ۱۳۰دشمن که شلیک میکرد حتی لوله توپهایش که بالا و پایین میشدند رامیشد دید!
 
فردا صبح اول وقت به من و شهید بزرگوار اکبر مولایی -که هر دو سر و وضع ژولیده تراز هم داشتیم ماموریت داد که برویم سراغ آتشبار ۱۳۰ ارتش که در همان منطقه مستقر بود و از آنها درخواست آتش کنیم... لنکروز راسوارشده و به محل آتشبا رفتیم.ازبدو ورود با چه نظم و انضباط و شوکت و جلالی روبرو شدیم!القصه بعدازدقایقی هماهنگی اذن دخول صادرشد...با اسکورت به سنگر فرماندهی راهنمایی شدیم-سنگری که هیچ شباهتی با سنگرهای ما نداشت! ازطوری ورودی و نظم ونظافت سنگرگرفته تا ساکنین انکارد کرده اش!!!-
 وقتی مادو تا جغله خواسته مان را که گویا خیلی از خودمان بزرگتر بود مطرح کردیم چشمتان روز بد نبیند! فرمانده آتشبار با بهت و حیرت فقط به مانگاه میکرد آنهم نگاه عاقل اندرسفیه...
او ازسر مروت خیلی تفقد کرد و از توپخانه و اهمیتش برایمان توضیح داد که راستش برایمان تازگی داشت و آموزنده بود او تاکید کرد بچه ها شما از توپخانه چه میدانید،چه آموزشهایی دیده اید و قس علی هذا!
کسی میتواند توپخانه را دیدبانی کند دانشکده رفته باشد و یا حداقل یک دوره فشرده یکساله دیده باشد!بعدهم باب شوخی را باز کرد و با کنایه متلکها نثارمان کرد و تقریبا خوشحال ازاینکه ما را متقاعد و از سرخودش بازکرده است...
زهی خیال باطل! روح اکبرشاد
باسماجت بر درخواست خود اصرار کرد وقتی گفت:ما حتی لوله توپهای دشمن راهم موقع شلیک میبینیم تعجب کردند و سپس  ما را به سنگر تو در توی هدایت آتش-که انصافا باشکوه بود-بردند...اینجا بود که اکبر آنچه از دیدبانی می دانست را به رخ کشید و بالاخره فرمانده را نرم کرد...اوضمن انکار ادعای ما،اجرای هرگونه آتش را به دیدن لوله توپ دشمن منوط کرد و گفت شخصا میخواهد از روی دکل صدق ادعای مارامشاهده کند!راستش قندتوی دلمان آب شدوخداحافظی کردیم. فرداصبح اول وقت با جیپ میول فرماندهی و لباس اتوکشیده برای صعود به بالای دکل حدود۲۰متری جلوی سنگردیدبانی حاضر شد...به اتفاق پای دکل رفتیم «دکل و ما ادراک دکل» با طنابهای پلاستکی مهار شده بود و مانند گهواره میجنبید! دکلی که با تابش آفتاب طنابهایش آنقدرکش آورده بودندکه ازپایین تا بالا یکی دو دور دور خودش چرخیده بود فرمانده نگاهی به ماکرد و گفت چطوری باید بالا رفت گفتیم بسم الله بگو و بروبالا !متحیرشدآخه چطورممکن است...بازهم روح اکبرشاد.تافرمانده بخود بجنبد اکبر خود را بالای دکل رساند!
فرمانده هم  خیز برداشت و با زحمت سه چهارمتر از میله ها را صعود کرد،سپس نگاهی به بالا انداخت بعد پایین را نگاه کرد ،مکثی کرد و سراسیمه پایین امد...
فرمانده آتشبار خداحافظی کرد و رفت طبق معمول به اتفاق شهید مولایی عصر همانروز بالای دکل رفتیم.حدود ۱ساعت گذشته بود که توپخانه دشمن همزمان دوگلوله شلیک کرد...ازقضاهردوگلوله درنزدیکی همان آتشبارخودی فرود آمدند...بخت با ما یار بود بلافاصله با فرکانس مربوط توپخانه مورد نظر را با معرف وحید بگوش و اکبر بدون مقدمه صدازد-وحید وحید اکبر-وبه محض اینکه پاسخ  شنید-اکبر وحید بگوشم- گفت:دو نخود الله اکبر! وحیدبا تعجب گفت اکبرجان ما چیزی نفرستادیم...اکبرهم باخونسردی گفت مافرستادیم!!!
درهمین حین لوله توپهای دشمن بالا آمد و ما مطمئن شدیم که دوباره شلیک میکند/
به محض شلیک، اکبرگفت وحید وحید اکبر دو نخود دیگه الله اکبر...تا وحید گفت اکبرجان ماچیزی نفرستادیم پس ازلحظاتی گلوله ها نزدیک آتشبار فرود آمدند و اکبر ادامه داد وحید اکبر ما فرستادیم گرفتی؟و اینجا بود که فرمانده شخصا به میدان آمد و پرسید اکبر وحید،اکبرجان موضوع چیه؟
و اکبر توضیح داد که یادتان هست گفتم لوله توپهای دشمن را میبینیم این همان ماجراست و فرمانده که تازه به خودآمده بودگفت مشتاقم شما را دوباره ببینم ...و فردای آنروز دوباره به اتفاق اکبر سراغ آتشبار رفتیم ولی دیگر همه چیز فرق کرده بود فرمانده شخصا از اکبر استقبال و او را تکریم کرد و قول مساعدت داد و اینگونه شاهکار اکبر سرآغاز همکاری همه جانبه ای شد که برکات زیادی به دنبال داشت .
روح شهید بی ادعای دیدبانی اکبرمولایی و پدربزرگوارش مشهدیدالله وهمه همرزمان شهیدش شادبه برکت صلوات برمحمدوآل محمد
این شهید پاکباخته گرچه سمت جانشینی واحد دیدبانی را به عهده داشت اما از شدت حجب وحیا-لااقل من ندیدم که به کسی امر و نهی کند بلکه درانجام کارها چه آسان و چه دشوار خودش پیش قدم میشد!- به عنوان یک برقکارحرفه ای معمولا زحمت سیم کشی و برقکاری سنگرهای دیدبانی به عهده اکبر بود که از اینجهت همه او را با نام اکبر برقی و بابا برقی میشناختند🌹روحش شاد...
یک روزکه درسنگر پای دکل سرگرم صحبت بودیم گفت  تصمیم گرفته که به مرخصی برود ولی بعد از ۲ ماه حضور در منطقه اصلا سر و وضع مناسبی نداشت و ان نزدیکی هم سلمانی نبود تا سر و صورتش را اصلاح کند.به او گفتم خودم درستش میکنم و چون دیده بودم آقای شیروانی گاهی از این کارها میکرد گمان کردم  خوب حتما کارساده ای است،چه میدانستم.
اکبرگفت:مگه بلدی؟منهم به شوخی وجدی گفتم:پس چی...
خیلی خوشحال شد فورا بلند شد قیچی و شانه و پیش بند و آینه را آورد و توی چله تابستان نشست روی چهارپایه و گفت بسم الله
(اقای گل محمدی الهی خیرببینی ازاینجابه بعدرادرسایت سرداران آتش،وبلاگ دیدبانی نگزار😂وای به روزی که مادراکبرازاین ماجرا خبردار بشود!!!چون پرده برافتدنه تومانی ونه من😂ازمن گفتن بود،خوددانی)
و اما بعد: زلیخا گفتن و یوسف شنیدن٫شنیدن کی بود مانند دیدن... نمی دانم باورمیکنید یا نه؟من برای اولین باربود که قیچی و شانه را به قصد اصلاح موی سر و صورت به دست میگرفتم!خدایا توبه...قیچی وشانه را دردست گرفتم امانمی دانستم چه بایدبکنم،ازکجا باید شروع کنم ولی با این تصور که بالاخره همه افراد موفق جامعه از یک جایی شروع کرده اند😂😂دست به کار شدم... هرچه تلاش میکردم کار خرابتر میشد و دست اندازها روی سراکبر همچون امواج متلاطم دریا بیشتر خودنمایی میکردند...
خداوند این آقای شیروانی راحفظ کند که  آنروزهم به داد ما رسید و مثل همیشه آبروداری کرد...تصورکنید یکساعت و نیم زیر آفتاب من و اکبر که فقط گاهی میپرسید تمام نشد هر دوخیس عرق شده بودیم و دیگر امیدی به تدبیرنبود!
درهمین حین آقای شیروانی  از راه رسید یک نگاهی به من کرد و یک نگاهی به کله اکبر و با گفتن یک😂پدر بیامرز جانانه😂 قیچی و شانه را گرفت و به هر زحمتی که بود کار را سر و سامان داد...با اینکه سالها از این ماجرا گذشته است ولی در ایام ازادی اسرا وقتی صحنه اسیری که خطاب به سلمانی میگوید:
سرم راسرسری متراش ای استاد سلمانی       که ماهم دردیارخودسری داریم وسامانی#ناخودآگاه دلم بهانه اکبررامیگیرد❤️
اما بالاخره باکمک اقای غلامعلی عارفپور عزیز-که انصافا یک آرایشگرحرفه ای بود-من هم آرایشگرشدم بطوریکه شاید باورش برایتان سخت باشد ولی من از سال  ۱۳۶۷تاکنون  سر و صورت و حتی  پشت سرم را بدون کمک دیگران خودم اصلاح میکنم٫٫ضمنادرخدمت شماهم هستم🌹👏🌷🌹👏🌷🌹👏شاد و پیروز و سربلندباشید



خاطره گویی اقای گل محمدی از دیدبان شهید اکبر ملایی:
 
 



ازسمت راست شهید اکبرمولایی وفرمانده شهید ابوالفضل رکوعی
 
 
 
 
 
 
از راست فرهاد نصوحی-شکرالله شفیع زاده-شهیداکبر ملایی-شهید رحمت الله مومن زاده
 
 
ازراست شهید اکبرملایی-شهید ابوالفضل رکوعی-؟-فرهاد نصوحی
 

2 احمد کارگر- 3 حسینعلی دهقان(شهید والفجر 4) - ۵ محمودی،  ۶ نوروزی، ۷ شهید براتعلی نوری  (شهید شیمیایی بعد از جنگ) - 16 راننده واحد (احتمالا فروغی) 8 حیدری  9 رجب کارگر(از یزد یا میبد یزد) ۱۱شهید رحمت الله مومن زاده، 17 قاسم  میر احمدی ۱۸شهید اکبر مولایی  ۱۹آقای غفاری،20 عبدالحسین نادری ۲۱غلام عباس شریعتی، ۲۲حاج شکرالله شفیع زاده
 
 
از راست شهید اکبر ملایی - راننده از موتوری تیپ  - عبدالحسین تادری
 
 
1شهید اکبر مولایی  2  محمد رضا محمودی 3-؟ 4 میر احمدی 5 حسینعلی شیروانی  6  حسن غدیری
شناسایی والفجر 4 کردستان سال1362