ایستاده از راست عزت الله گلمحمدی-سیاوش قادری
نشسته از راست موسوی-نصوحی

ما زمانی با شهیدان بوده ایم   برسریک سفره مهمان بوده ایم
   حال آنان  تا  ثریا  رفته اند     تا سرای عرش بالا رفته اند🌷
درمنطقه جنوب یک روز به آقای  شیروانی گفتم حیف که توپخانه دوربرد دراختیارنداریم گفت چطورگفتم عصر که روی دکل بودم توپخانه ۱۳۰دشمن که شلیک میکرد حتی لوله توپهایش که بالا و پایین میشدند رامیشد دید!
فردا صبح اول وقت به من و شهید بزرگوار اکبر مولایی -که هر دو سر و وضع ژولیده تراز هم داشتیم ماموریت داد که برویم سراغ آتشبار ۱۳۰ ارتش که در همان منطقه مستقر بود و از آنها درخواست آتش کنیم... لنکروز راسوارشده و به محل آتشبا رفتیم.ازبدو ورود با چه نظم و انضباط و شوکت و جلالی روبرو شدیم!القصه بعدازدقایقی هماهنگی اذن دخول صادرشد...با اسکورت به سنگر فرماندهی راهنمایی شدیم-سنگری که هیچ شباهتی با سنگرهای ما نداشت! ازطوری ورودی و نظم ونظافت سنگرگرفته تا ساکنین انکارد کرده اش!!!-
 وقتی مادو تا جغله خواسته مان را که گویا خیلی از خودمان بزرگتر بود مطرح کردیم چشمتان روز بد نبیند! فرمانده آتشبار با بهت و حیرت فقط به مانگاه میکرد آنهم نگاه عاقل اندرسفیه...
او ازسر مروت خیلی تفقد کرد و از توپخانه و اهمیتش برایمان توضیح داد که راستش برایمان تازگی داشت و آموزنده بود او تاکید کرد بچه ها شما از توپخانه چه میدانید،چه آموزشهایی دیده اید و قس علی هذا!
کسی میتواند توپخانه را دیدبانی کند دانشکده رفته باشد و یا حداقل یک دوره فشرده یکساله دیده باشد!بعدهم باب شوخی را باز کرد و با کنایه متلکها نثارمان کرد و تقریبا خوشحال ازاینکه ما را متقاعد و از سرخودش بازکرده است...
زهی خیال باطل! روح اکبرشاد
باسماجت بر درخواست خود اصرار کرد وقتی گفت:ما حتی لوله توپهای دشمن راهم موقع شلیک میبینیم تعجب کردند و سپس  ما را به سنگر تو در توی هدایت آتش-که انصافا باشکوه بود-بردند...اینجا بود که اکبر آنچه از دیدبانی می دانست را به رخ کشید و بالاخره فرمانده را نرم کرد...اوضمن انکار ادعای ما،اجرای هرگونه آتش را به دیدن لوله توپ دشمن منوط کرد و گفت شخصا میخواهد از روی دکل صدق ادعای مارامشاهده کند!راستش قندتوی دلمان آب شدوخداحافظی کردیم. فرداصبح اول وقت با جیپ میول فرماندهی و لباس اتوکشیده برای صعود به بالای دکل حدود۲۰متری جلوی سنگردیدبانی حاضر شد...به اتفاق پای دکل رفتیم «دکل و ما ادراک دکل» با طنابهای پلاستکی مهار شده بود و مانند گهواره میجنبید! دکلی که با تابش آفتاب طنابهایش آنقدرکش آورده بودندکه ازپایین تا بالا یکی دو دور دور خودش چرخیده بود فرمانده نگاهی به ماکرد و گفت چطوری باید بالا رفت گفتیم بسم الله بگو و بروبالا !متحیرشدآخه چطورممکن است...بازهم روح اکبرشاد.تافرمانده بخود بجنبد اکبر خود را بالای دکل رساند!
فرمانده هم  خیز برداشت و با زحمت سه چهارمتر از میله ها را صعود کرد،سپس نگاهی به بالا انداخت بعد پایین را نگاه کرد ،مکثی کرد و سراسیمه پایین امد...
فرمانده آتشبار خداحافظی کرد و رفت طبق معمول به اتفاق شهید مولایی عصر همانروز بالای دکل رفتیم.حدود ۱ساعت گذشته بود که توپخانه دشمن همزمان دوگلوله شلیک کرد...ازقضاهردوگلوله درنزدیکی همان آتشبارخودی فرود آمدند...بخت با ما یار بود بلافاصله با فرکانس مربوط توپخانه مورد نظر را با معرف وحید بگوش و اکبر بدون مقدمه صدازد-وحید وحید اکبر-وبه محض اینکه پاسخ  شنید-اکبر وحید بگوشم- گفت:دو نخود الله اکبر! وحیدبا تعجب گفت اکبرجان ما چیزی نفرستادیم...اکبرهم باخونسردی گفت مافرستادیم!!!
درهمین حین لوله توپهای دشمن بالا آمد و ما مطمئن شدیم که دوباره شلیک میکند/
به محض شلیک، اکبرگفت وحید وحید اکبر دو نخود دیگه الله اکبر...تا وحید گفت اکبرجان ماچیزی نفرستادیم پس ازلحظاتی گلوله ها نزدیک آتشبار فرود آمدند و اکبر ادامه داد وحید اکبر ما فرستادیم گرفتی؟و اینجا بود که فرمانده شخصا به میدان آمد و پرسید اکبر وحید،اکبرجان موضوع چیه؟
و اکبر توضیح داد که یادتان هست گفتم لوله توپهای دشمن را میبینیم این همان ماجراست و فرمانده که تازه به خودآمده بودگفت مشتاقم شما را دوباره ببینم ...و فردای آنروز دوباره به اتفاق اکبر سراغ آتشبار رفتیم ولی دیگر همه چیز فرق کرده بود فرمانده شخصا از اکبر استقبال و او را تکریم کرد و قول مساعدت داد و اینگونه شاهکار اکبر سرآغاز همکاری همه جانبه ای شد که برکات زیادی به دنبال داشت .
روح شهید بی ادعای دیدبانی اکبرمولایی و پدربزرگوارش مشهدیدالله وهمه همرزمان شهیدش شادبه برکت صلوات برمحمدوآل محمد


ازسمت راست شهید اکبرمولایی وفرمانده شهید ابوالفضل رکوعی

این شهید پاکباخته گرچه سمت جانشینی واحد دیدبانی را به عهده داشت اما از شدت حجب وحیا-لااقل من ندیدم که به کسی امر و نهی کند بلکه درانجام کارها چه آسان و چه دشوار خودش پیش قدم میشد!- به عنوان یک برقکارحرفه ای معمولا زحمت سیم کشی و برقکاری سنگرهای دیدبانی به عهده اکبر بود که از اینجهت همه او را با نام اکبر برقی و بابا برقی میشناختند🌹روحش شاد...
یک روزکه درسنگر پای دکل سرگرم صحبت بودیم گفت  تصمیم گرفته که به مرخصی برود ولی بعد از ۲ ماه حضور در منطقه اصلا سر و وضع مناسبی نداشت و ان نزدیکی هم سلمانی نبود تا سر و صورتش را اصلاح کند.به او گفتم خودم درستش میکنم و چون دیده بودم آقای شیروانی گاهی از این کارها میکرد گمان کردم  خوب حتما کارساده ای است،چه میدانستم.
اکبرگفت:مگه بلدی؟منهم به شوخی وجدی گفتم:پس چی...
خیلی خوشحال شد فورا بلند شد قیچی و شانه و پیش بند و آینه را آورد و توی چله تابستان نشست روی چهارپایه و گفت بسم الله
(اقای گل محمدی الهی خیرببینی ازاینجابه بعدرادرسایت سرداران آتش،وبلاگ دیدبانی نگزار😂وای به روزی که مادراکبرازاین ماجرا خبردار بشود!!!چون پرده برافتدنه تومانی ونه من😂ازمن گفتن بود،خوددانی)
و اما بعد: زلیخا گفتن و یوسف شنیدن٫شنیدن کی بود مانند دیدن... نمی دانم باورمیکنید یا نه؟من برای اولین باربود که قیچی و شانه را به قصد اصلاح موی سر و صورت به دست میگرفتم!خدایا توبه...قیچی وشانه را دردست گرفتم امانمی دانستم چه بایدبکنم،ازکجا باید شروع کنم ولی با این تصور که بالاخره همه افراد موفق جامعه از یک جایی شروع کرده اند😂😂دست به کار شدم... هرچه تلاش میکردم کار خرابتر میشد و دست اندازها روی سراکبر همچون امواج متلاطم دریا بیشتر خودنمایی میکردند...
خداوند این آقای شیروانی راحفظ کند که  آنروزهم به داد ما رسید و مثل همیشه آبروداری کرد...تصورکنید یکساعت و نیم زیر آفتاب من و اکبر که فقط گاهی میپرسید تمام نشد هر دوخیس عرق شده بودیم و دیگر امیدی به تدبیرنبود!
درهمین حین آقای شیروانی  از راه رسید یک نگاهی به من کرد و یک نگاهی به کله اکبر و با گفتن یک😂پدر بیامرز جانانه😂 قیچی و شانه را گرفت و به هر زحمتی که بود کار را سر و سامان داد...با اینکه سالها از این ماجرا گذشته است ولی در ایام ازادی اسرا وقتی صحنه اسیری که خطاب به سلمانی میگوید:
سرم راسرسری متراش ای استاد سلمانی       که ماهم دردیارخودسری داریم وسامانی#ناخودآگاه دلم بهانه اکبررامیگیرد❤️
اما بالاخره باکمک اقای غلامعلی عارفپور عزیز-که انصافا یک آرایشگرحرفه ای بود-من هم آرایشگرشدم بطوریکه شاید باورش برایتان سخت باشد ولی من از سال  ۱۳۶۷تاکنون  سر و صورت و حتی  پشت سرم را بدون کمک دیگران خودم اصلاح میکنم٫٫ضمنادرخدمت شماهم هستم🌹👏🌷🌹👏🌷🌹👏شاد و پیروز و سربلندباشید


«اون چیزی بود که گفتی این شد!»

قبل ازوالفجر۱۰به اتاق اقای علیشیرباقری ازبچه های اطلاعات تیپ برای شناسایی رفتیم روی ارتفاعات مشرف به عراقیها...
بادوربین دیدزدیم وروی کالک مرورکردیم...
موقع برگشت خدمت آقای شیروانی گزارش دادم و مانع جدی که به نظرم می رسید ممکن است شب عملیات گردانها با آن مواجه شوند راگوشزد کردم.
ایشان تامل کرد و گفت بلندشوبریم همین مطلب راتوضیح بده هرچه اصرارکردم گفت نه باید خودت بیایی-به این میگن تدبیر.
به اتفاق رفتیم طرح و عملیات،اقای طاووسی،احتمالا حاج آیت و دیگران بودند آقای شیروانی گفت اقای قادری مطلب رابگو،منهم توضیح دادم که با این مسیر طولانی و شرایط و موانع هوا روشن میشود و اون تیربارهای روی تپه گردانها را قتل عام میکنند!
برایشان جالب و قابل تامل بود گفتند پیشنهادی دارید گفتم:این چند روز باقی مانده به عملیات انواع توپخانه و ادوات موجود را بطور نامحسوس و معمولی روی منطقه متمرکز و ثبت تیر کنیم و اگرلازم شد پیشاپیش گردانها آتش تهیه بریزیم!
آقااستقبال کردند،اقای شیروانی هم مچ مراگرفت وگفت دست خودت را میبوسد هرچه اصرارکردم که من میخواهم باگردان بروم گفت خیرتو میروی بالای بیزل-یادش به خیر-وخوددانی...
القصه صبح زود عملیات ،بیسیم بیزل به صدا درآمد قادرقادر شیروانی-شیروانی قادربفرمابگوشم،،،قادر اون چیزی بود که گفتی، این شد٫شیروانی قادرمطمئنی؟ قادر الان حاج علی-فرمانده تیپ -اینجاست،میگه هر کاری میتونید انجام بدید!
شیروانی قادرشنیدم تمام«خداخیربدهدبه این آقای حاج حسین صادقی وبچه های پاکباخته ادوات وهمینطوراتشبارهای توپخانه۱۰۵و۱۲۲که خدایی شاهکارکردند»آتش تهیه شروع شد،عجیب بود!یکی از گلوله هادرست رفت داخل همان سنگر تیرباری که گردان را ازروی تپه وسط -تاگیوه یالچکی خودمان- زمین گیرکرده بود...وبلافاصله رزمندگان باغرش تکبیر عراقی ها راتار ومارکرده ودر مواضع تصرفی مستقرشدند...
تقدیم به پیشگاه دیدبانان عزیزوبی ادعا🌹🌹🌹یادبادآن روزگاران یادباد
****


تصویر پیکر مطهر دیده بان شجاع و نوجوان شهید روح الله کاوه بروجنی
بلافاصله بعد از شهادت

زمان:
صبح سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۶۴
 اولین روز عملیات پیروزمندانه والفجر_هشت

مکان:
ساحل غربی اروندرود
 نفر بالای سر شهید روح الله کاوه
 حاج سیاوش قادری از رزمندگان گردان (واحد) دیده بانی تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم (علیه السلام):
به نام خدا...حدودسال۱۳۸۵یک روزیکی ازهمکاران دوست داشتنی به نام سیداحسان میرزایی-نوه مرحوم حاج آقا میرزایی امام جمعه رزمنده زرین شهر-گفت آقای قادری یک عکس بسیارخاطره انگیزبرایتان دارم وسپس صحنه راتشریح کردگفتم احتمالا اشتباه میکنیدچون من چنین عکسی نگرفته ام...واوتاکیدکردوسپس یک سی دی راداخل کامپیوترگذاشت وروشن کردومن درکمال تعجب بااین صحنه جانسوزمواجه شدم❤‍🔥❤‍🔥❤‍🔥روح شهیدعزیزروح الله کاوه دوست داشتنی شاد💐💐💐این عکس مربوط به صبح روزاول عملیات والفجر۸درست نزدیک ساحل به فاصله حدود۴۰متری اروندو۵۰متری خط مقدم است«فکرمیکنم برادرعزیزمهدی نوروزی نحوه و جزییات شهادت رابهتربداند»حدودساعت۱۰صبح که خط تثبیت شده بودبرای پی جویی ازاحوال سه گروه دیدبانی درامتدادخط پدافندی یکی یکی سراغ دیدبان ها رامیگرفتم،که البته هرکدام حکایات مفصل شنیدنی دارند...ومن بااولین صحنه ای که مواجه شدم،پیکرمطهرشهیدکاوه عزیزبودکه داغش برای همیشه بردلم تازه است،نمی دانم شایدحدودنیم ساعتی مات رخساره اش بودم،گاهی صورت ماهش رامی بوسیدم واورانوازش میکردم...وهنوزپس ازگذشت دههاسال هرگاه درگلزارشهدای بروجن به زیارتش میروم به یادآن روزهاحتماسنگ مزارش رامی بوسم وغبارش رابردیده میکشم...القصه،ظاهرادرهمین حین عکاسی ازلشکرنجف این صحنه داغ بردل نشسته راثبت وپس ازسالهابه همراه البومی ازعکسهای به یادماندنی توسط فرهنگی لشکرمنتشرمیگردد...سلام برشهیدان،سلام خدابرشهیدان💖روحشان شاد💐یادشان گرامی💐 وراه مقدسشان مستدام .آمین